شکارچی ناوهای عراقی
ناوشکن سهند
جنگ افزار
  •    از اولين خلباناني بود که ساعاتی پس از شروع جنگ تحميلي و بمباران فرودگاه مهرآباد در کنار 140 فروند هواپيماي جنگنده نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران در آسمان بغداد ظاهر شد در حالي که فرماندهي 8 فروند از آن جنگنده ها را خودش به عهده داشت.
        از طرف نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران به عنوان نماينده ويژه در دادگاه بين المللي لاهه حضور يافت تا در برابر دولتمردان غربي و عربي از حقوق کشور عزيزش دفاع کند و در اين امر خطير با ابتکار عملي که در آن جا بروز داد حقانيت ايران را در جنگ ثابت کرد.
        با وجود اينکه مدت ماموريت او در دادگاه لاهه 2 ماه بود، به همه وعده ها و وسوسه هاي سران کشورهاي آمريکا و انگليس پشت پا زد. ادامه امور را به کاردار ايران در سوئيس سپرد و پس از 15 روز به کشورش بازگشت. طبق اظهارات خودش نمي توانست شب ها و روزها را در سوئيس با آرامش طي کند که جنگنده هاي دشمن آرامش را از هموطنانش گرفته اند.
        علاوه بر انجام مانورها و عمليات هاي جنگي غيرقابل تصور با هواپيماي جنگنده اف 4 در شليک موشک ماوريک آموزش تخصصي ديده بود و مهارت فوق العاد ه اي داشت. براي همين، ميان ژنرال ها و افسران نيروي دريايي دشمن به حسين ماوريک شهرت پيدا کرده بود.
        به خاطر همين تخصص، مدتي را در هوانيروز جهت آ موزش خلبانان بالگرد جنگنده کبري براي شليک و کاربرد موشک ماوريک سپري کرد.
        تاسيسات نفتي، يگان هاي دريايي، اسکله هاي البکر و الاميه، پل الاماره و پالايشگاه کرکوک بارها توسط او مورد حمله و تخريب قرار گرفت.
        در طول حضورش در دوران جنگ تحميلي بيش از 70 پرواز برون مرزي برفراز خاک دشمن داشت. اين رقم تا زمان شهادتش بالاترين آمار پروازهاي عملياتي در نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران بود.
       وی به همراه شهيد دوران، دورکن اصلي و محوري نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران در عمليات مرواريد (آذرماه 59) محسوب مي شود که منجر به انهدام و نابودي نيروي دريايي ارتش عراق طي ماه هاي آغازين جنگ شد.
        انهدام 23 ناو پيشرفته اوزا مربوط به نيروي دريايي عراق (با قيمتي بالغ بر 240 ميليون دلار) در پروازهاي عملياتي شهيد خلعتبري در خليج فارس به همراه ساير تيزپروازان نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران کمردشمن را در جنگ هاي دريايي شکسته بود.
        وقتي شهيد خلعتبري به همراه شهيد دوران و برخي ديگر از خلبانان تيزپرواز نيروي هوايي ارتش ايران در پروازهاي عملياتي و متهورانه خود همراه با انهدام ناوهاي اوزا، ناوهاي مين جمع کن، نيروبر و اژدرافکن دشمن را نابود کردند، نيروي دريايي ارتش عراق در همان ماه هاي نخست آغاز جنگ کاملابرچيده شد. در حقيقت خاطر فرماندهان عالي رتبه ايراني را از اين حيث آسوده نمودند.
        خلعتبري در انهدام ناوهاي نيروي دريايي عراق به ويژه ناوهاي اوزا آن قدر شجاعت و مهارت از خود نشان داده بود که به شکارچي ناوهاي اوزا مشهور شده بود.
        برابر اظهارات متخصصان پرواز، وي در استفاده از هواپيماي اف 4، انجام مانورها و عمليات هاي جنگي، انهدام هدف و شليک موشک ماوريک همتا نداشت.
        آن قدر در مهار هواپيما و شيرجه هاي پروازي مهارت داشت که در هر شيرجه اي مي توانست چند هدف را همزمان منهدم کند.
        در يکي از ماموريت هاي حساس پروازي با انهدام يک ساختمان نظامي، 48 افسر عالي رتبه و دو ژنرال عراقي را به درک واصل کرده بود.
        در مجله هاي جنگي آمريکا بارها از شهيد خلعتبري به عنوان يک نابغه جنگي و خلبان توانمند درهدايت هواپيماي اف 4، در پروازها و مانورهاي حساس نظامي و عملياتي نام برده شد.
        همچنين نام او به عنوان يکي از شاگردان موفق وممتاز دانشگاه شپارد و تگزاس در فراگيري علوم خلباني اف 4 طي دوران آموزشش در مصاحبه ها و گفتگوهاي اساتيد اين دانشگاه برده شد.
        در سال 2006 يکي از مجلات جنگي آمريکا ويژه نامه اي در مورد مهارت هاي پروازي و ابتکار عمل ها و خلاقيت هاي خلبان شهيد خلعتبري منتشر کرد.
        پزشکان او را به خاطر پروازهاي متعدد و پي در پي و فشارهايي که روي جسم او وارد شده بود از ادامه پرواز منع کرده بودند اما خلعتبري کسي نبود که جسمش را بر خاک و مردم کشورش ترجيح دهد و از اين رو توصيه پزشکان و فرماندهان جنگي اش را براي توقف پروازهاي جنگي و غير از آن را نپذيرفت.

     حسين خلعتبري در سال 1328 در روستاي بصل کوه رامسر ديده به جهان گشود و در نخستين روز فروردين ماه سال 1364 در نبردي نابرابر با سه فروند هواپيماي دشمن در آسمان کردستان مورد اصابت موشک يکي از هواپيماهاي عراقي قرار مي گيرد و به معراج ابدي مي شتابد.
     

     

  •  خاطرات یک خبرنگار از قهرمان جنگ دریایی

    اولين برخوردي كه با او داشتم اواسط سال 59 بود جواني تيز با احساساتي ناسيوناليستي . در بين خلبانان گل كرده بود و به قهرمان جنگ دريائي معروف بود. ميگفتند نيروي دريائي عراق را خلعتبري و دوران نابود كردند و اين گفته مستند بود وقتي شنيد ميخواهم با او مصاحبه كنم رنگش قرمز شد و حالت شرم شهرستاني بودن در چهره اش نمايان گشت از خاطراتش مي گفت و از خشمي كه نسبت بدشمن داشت از او خواستم پيامي براي همرزمانش بدهد با احساساتي پاك فرياد زد اگر ذره اي از خاك وطنم به ته پوتين سرباز عراقي چسبيده باشد آن را با خونم در زمين وطن مي شويم و نمي گذارم كه حتي ذره اي از خاك پاك ايران را اين وحشي هاي بي سر و پا با خود ببرند و معتقد بود سرزمينهائي كه بعثي ها با حضور خود آلوده كرده اند فقط با خون طاهر مي گردد آن روز عراقيها در قلب خوزستان مستقر بودند و صدها كيلومتر از وطن اسلامي مان را در تصرف داشتند.
    نزديك دو سال پس از آن تاريخ بار ديگر با ماموريتي ديگر با او ملاقات كردم حسين كاملا عوض شده بود شايد باندازه ده سال پير شده و همچون ديگر همرزمانش داغ دهها هزار شهيد و معلول چهره او را درهم شكسته بود اين بار آن حسين ديگر آن جوان ناسيوناليست ديروز نبود يك خلبان پر شور حزب اللهي بود كه از سخنرانيش در نماز جمعه رشت و ارتباطش با ائمه جمعه شهرهاي شمال سخن ميگفت . خيلي صحبت كرديم ولي پر درد ولي روحيه اي آماده نبرد داشت احساس كردم از درد كمر رنج ميبرد از او پرسيدم انكار كرد و دوستانش گفتند با بيش از چهار سال جنگ هوائي با دشمن تا دندان مسلح مثل بسياري از دوستانش حاضر نيست حتي لحظه اي از پرواز كناره گيري كند و يا جاي خود را براي انجام ماموريتهاي عادي به جوانترها بدهد تا برسد به ماموريت جنگي .
    حسين از خاطراتش ميگفت . اولين ماموريت برون مرزي من اول مهر 59 بود پس از بمباران مهرآباد توسط عراق بما دستور دادند بلافاصله با هشت فروند به بغداد حمله كنيم در طول مسير 5 مايل به 5 مايل براي ما موشك ميزدند ولي ما رفتيم پايگاه الرشيد و المثني را در قلب بغداد در هم كوبيديم خاطره جالب اين ماموريت براي من ديدن يك گنبد طلائي در انتهاي جنوبي بغداد بود از طريق راديو به هواپيماي همراه گفتم من يك گنبد طلائي مي بينم جناب سرهنگ محققي گفتند زيارتتان قبول آنجا مقبره امام موسي كاظم (ع ) است .
    از حسين خواستم خاطره هفتم آذر را تعريف كند گفت : من در آلرت بودم سرهنگ ياسيني باتفاق ناخدا بزرگي كه همراه همديگر بودند مرا بيدار كردند ياسيني گفت خلعتبري ميخواهم بروي زير آب !! بلند شدم بطرف اسكله البكر والاميه پرواز كردم در همين زمان فرمانده شهيد ناوچه پيكان فرياد ميزد اي هابيليان آسمان سمت 210 درجه 12 مايلي چهار فروند ناوچه عراقي مشاهده ميشود نابودشان كنيد به محض شنيدن صدا بطرف آنها سمت گرفتم ديدم سه تا ناوچه اوزا و يكفروند اژدرافكن عراقي بحالت تدافعي موضع گرفتند كه از نظر پدافند هوائي از خودشان دفاع كنند و باضافه هواپيماهاي عراقي در همه جا پخش بودند ولي جرات نزديك شدن بما را نداشتند بمحض اينكه روي ناوچه ها شيرجه كردم ناوچه هاي عراقي يك موشك بطرف ناوچه ها هدف گيري كردند به ناوچه خودي گفتم مواظب خودتان باشيد و بلافاصله دو فروند موشك بطرف ناوچه هاي عراقي رها كردم به محض اينكه تصميم گرفتم دو فروند ديگر موشك رها كنم ديدم اين دو تا ناوچه از سطح آب محو شدند موشكها را براي دو فروند ديگر فرستادم و سريع برگشتم و با راديو پيام دادم كه هواپيماي كشت فورا بمنطقه بيايد و باو گفتم يك ناوچه مانده برو كارش را تمام كن . سروان ساجدي بود با وجود درد شديد كمر وگردن رفت و علاوه بر آن ناوچه سه فروند ديگر از ناوچه هاي عراقي را در دهانه ام القصر نابود كرد. من بلافاصله پس از پياده شدن از هواپيما از اين آشيانه به آن آشيانه رفتم موتور سمت راست را روشن كردم صبحانه نخورده بودم سرگرد ضرابي مقداري نان آوردند داخل كابين خوردم و بلافاصله خودم را بمنطقه عملياتي رساندم دو تاي ديگر از ناوچه هاي عراقي را به عمق دريا فرستادم با ناوچه پيكان تماس گرفتم گفتند دو تا ديگر در حال فرار هستند در يك كيلومتري آبهاي كويت يكي از آنها را زدم و ديگري به جزيره بوبيان كويت پناهنده شد كه مامجاز به زدن آن منطقه نبوديم با وجودي كه كويت عملا ناوچه دشمن را پناه داده بود!!
    فرداي آنروز سرهنگ عابدين در منطقه پرواز داشت گفت يك كشتي خيلي بزرگ وارد آب شده اين در حالي بود كه پرچم پر افتخار جمهوري اسلامي ايران بر فراز اسكله البكر و والاميه به اهتزاز درآمده بود به من دستور داد فورا بمنطقه بروم بلند شدم آن غول بزرگ را در منطقه ديدم پل فرماندهي را زدم يك موشك هم به شكم اين ناو زدم آمدم از بالاي سرش رد شدم ديدم باند هلي كوپتر دارد چهار تا كاتيوشاي سينه دارد شعله آتش از آن زبانه ميكشد ولي هنوز غرق نشده من نشستم بما اطلاع دادند كه اين ناو هنوز غرق نشده برويد دوباره آنرا بزنيد من اعتراض كردم گفتم من آنرا زدم برويد و آنرا يدك كنيد اين توي آبهاي ماست شهيد فكوري با من تماس گرفت در حاليكه سخت عصباني بود دليل نرفتن مرا نپرسيد و اجازه نداد من صحبت كنم موضوع را نميدانست ولي با فرياد بمن دستور داد و من دستور را اجرا كردم از بالا بمن گفتند استراق سمع شده اين ناو حدود هشتصد نفر نيرو دارد و نيروبر عراقي بوده وقتي بالا سر آن رسيدم ديدم طوفان شديد است و هليكوپترهاي عراقي قدرت حركت ندارند با تمام موشكهايم آنرا هدف قرار دادم فردا صبح بما اطلاع دادند كه غرق شده مجددا ماموريت يافتم كه دو تا ناوچه عراقي كه در آب سرگردان بودند بزنم آنها اوزا نبودند بعدا اسراي عراقي گفتند اينها مين جمع كن بودند بازدن آنها كمر ما را شكستيد.
    خلعتبري با شور و اشتياق تا آخرين ماموريتش را در جهت نابودي نيروي دريائي عراق براي من يكي يكي تعريف كرد كه بعلت طولاني شدن مطلب توجيح داديم كه در آرشيو تاريخ جنگ بماند در پايان ميگفت خوشحالم كه با افتخار بگويم امروز ديگر عراق فاقد نيروي دريائي است و ديگر سيطره خليج فارس در قدرت ارتش جمهوري اسلامي ايران است .
    خلعتبري از برخورد تندش با افضلي و خيانتهاي او سخن ميگويد خاطرات دردناك جنگ نيروي هوائي با نيروهاي زرهي عراق و شهادت پاكترين فرزندان امت اسلامي را كه از كابين هواپيمايشان به عرش اعلي عروج كردند سقوط دردناك خرمشهر در حاليكه هر 5 دقيقه به 5 دقيقه نيروهاي عراقي را بمباران ميكرديم ولي بعلت خيانت بني صدرها نيروهاي مردمي مسلح در جبهه نبودند تا مانع از سقوط شهرها شوند.
    بغض گلويش را گرفته هق هق گريه مي كند ميگويد اخباري از آبادان براي ما فرستادند كه يك ديده بان گزارش داد كه 16 نفر عراقي به يك زن عرب خوزستاني تجاوز كرده اند به سرهنگ محققي گفتم بعد رسيدم آنجا روي خرمشهر محققي آنها را به رگبار بست اينقدر پائين آمده بود كه من فكر كردم الان زمين ميخوريم وقتي اوج گرفتيم خاك از آنجا بلند شد.
    افتخار ميكنم كه مردانه جنگيديم شبها باتفاق دوران سعيدي سپيد موي ضرابي در آشيانه مي خوابيديم تا هر لحظه نياز باشد در دسترس باشيم يكروز بما ماموريت دادند پل العماره را بزنيم پل درست وسط شهر بود وقتي من رفتم روي پل در اوج فشار ضد هوائي ها ديدم اتومبيل هاي رنگ وارنگ كه مشخص بود ماشين شخصي است روي پل در حركت هستند با قبول خطر دور زدم و پس از رد شدن اتومبيلها پل را زدم وقتي از من در اين مورد سئوال شد گفتم يك لحظه احساس كردم (يك بچه داشتم آن زمان يكسالش بود) كه توي ماشين ممكن است بچه يكساله اش مثل آرش من وجود داشته باشد چطور قبول كنم كه پدر بچه سوخته خودش را بغل كند ولي آنها با ما چه كردند.
    من در دزفول بودم كه زن لري بچه سوخته اش را گذاشت بغل من و گفت بي غيرت تو خلبان مائي بگير!!ما يك چنين صحنه هائي را ديديم خواستم باو بگويم مادر ما بي غيرت نيستيم ولي اسلام بما اجازه اينكار را بما نميدهد ولي ديدم زن خيلي عصباني است احساس كردم بچه من است هيچ فرقي ندارد چون ما مي جنگيم براي بقاي بچه ها در آينده كه بتوانند شرافتمندانه زندگي كنند امروز ما به اين ملت مديون هستيم بايد بجنگيم و بميريم و اينگونه مردن افتخار ماست ولي تاب تحمل ديدن اين صحنه ها را نداريم چه بكنيم يك ملت مظلومي هستيم در مقابل جهان كفر و الحاد زماني كه خبر سقوط خرمشهر را شنيدم و مطلع شدم كه به پيرها و بچه ها هم رحم نكرده اند و به زنها تجاوز كرده اند قسم خوردم گفتم به خداي لايزال قسم مي خورم به شرفم قسم ميخورم اينبار اگر وارد خاك عراق شوم شهرك صفوان را باخاك يكسان مي كنم ولي وقتي وارد خاك عراق شدم انگار اول شهر يك مدرسه بود من با چشم خودم ديدم كه مادري پريد و بچه اش را گرفت زير شكمش و خوابيد روي بچه در همان لحظه يكدفعه بخود آمدم و نزدم و وقتي رد شدم از شدت خشم چند تا فشنگ روي هوا خالي كردم ورد شدم رفتم روي گمرك صفوان كاميونهاي مهمات را زدم شاهد اين صحنه ها بوده ايم مردم خرمشهر را ميديدم كه پاي برهنه در بيابانها سرگردان شده بودند تا از تيررس دشمن دور شوند و بچه هاشان را كول كرده بودند و وقتي كه هواپيماي ما رد مي شد فكر ميكردند هواپيماي دشمن است و از ترس خودشان را توي خاكها و لجن زارها پرتاب ميكردند و منتظر كاميون نظامي يا سپاهي بودند كه از منطقه خارج شوند من اين را ميگويم كه تاريخ بنويسد و آيندگان ما بدانند كه در اوج مظلوميت ميجنگيم و هيچ باكي نداريم اگر يك ميليون نفر هم از ما شهيد شوند و خودمان هم بميريم و فرزندانمان هم كشته شوند همچون بي گناهاني كه تاكنون مرده اند باز هم تسليم نمي شويم تا دنيا بفهمد ايراني مسلمان هرگز در مقابل هيچ تجاوزي سكوت نمي كند و تا نابودي متجاوز دست از كار نمي كشد.
    با اينكه بيش از هفتاد مرتبه بخاك عراق حمله كرده ام ولي باين قانع نيستم من بايد بجنگم و مرگ براي من افتخار است و در وصيتنامه ام ذكر كرده ام در ولايت خودمان شيرود كوهي هست كه ميگويند ميرزاكوچك خان در آنجا برعليه روسيه . همان روسيه اي كه امروز به دشمن ما موشك ميدهد مي جنگيده اگر افتخار شهادت نصيب من شد آنچه از من باقي ماند حتي اگر ذره اي از گوشت بدن من باشد مرا در قله آن كوه دفن كنيد تا روح من هم پاسدار اين مرزوبوم باشد.
    ما امروز از روي ضعف سخن نمي گوئيم و از موضع قدرت با مسئله جنگ برخورد مي كنيم شما در اينجا شنيديد كه رادار گفت وقتي يك هواپيما رفت توي شكم سي فروند هواپيماي دشمن آنها چطور مثل بز فرار كردند بله ما قوي هستيم و تا زمانيكه اتكال به خدا داريم از هيچ چيز نمي هراسيم حتي از مردن بچه هامان نمي ترسيم از ديدن صحنه سوختن كودكان اين مرزوبوم در آتش موشك اين از خدا بيخبرها متاثر مي شويم متاسف مي شويم اشك در چشمانمان حلقه مي زند ولي هرگز پاهامان سست نمي شود و اميدوارم كه هر چه سريعتر اين ملت شاهد پيروزي را در آغوش گيرند چه ما زنده باشيم و چه نباشيم و اطمينان دارم كه در آينده اي نه چندان دور ارتش پيروز اسلام در مقابل ملت رژه ميرود و پيروزي را جشن مي گيرد از حسين مي خواهم كه باز از خاطراتش بگويد از روحيه خلبانها از نحوه شهادت همرزمانش او ادامه مي دهد روحيه بچه ها خيلي بالاست همين چند روز پيش بود ماموريتي براي انهدام تاسيسات پايگاه شعيبيه داشتم يكي از بچه ها كه با هم پرواز مي كرديم مي گفت حسين مثل اينكه نوك مگسك اين موشكها كج است گفتم چطور گفت تا حالا 28 تا موشك براي ما زده اند ولي هيچكدام بما نخورده واقعا اينها معجزاتي بوده كه ما شاهدش بوده ايم .
    خاطرات تلخ و شيرين زياد است يك روز ماموريت داشتيم نيروهاي عراقي را پشت خرمشهر بمباران كنيم رضا كرمي كه بچه خرمشهر بود روحيه عجيبي داشت با لهجه خرمشهري مي گفت تحمل ديدن سقوط خرمشهر را ندارم و دوست دارم كه اگر قرار است عراقي ها وارد خرمشهر شوند از روي جسد من رد شوند چند بار ماموريت رفت بار آخر موشك به بال هواپيمايش اصابت كرد و بدنش تكه تكه شد فاصله محل شهادتش تا خانه پدريش شايد كمتر از يك كيلومتر بود آخرين كلمه كه از او شنيدم اين بود بچه ها خداحافظ !! اين صحنه براي من دردناك بود گرچه او به آرزويش رسيد و منهم من قضي نحبه ومنهم من ينتظر...
    از خاطره هاي خوب بگم كه خداوند چگونه حامي ماست يكروز بمن ماموريت دادند كه هدفي را پشت سر نيروهاي پشتيباني عراق بزنم و ماموريت حياتي بود بايستي چهارصد و شصت مايل از وسط پدافند قوي عراق در ارتفاع بالا پرواز كنم آن به آن موشك ميزدند درست روي هدف يك موشك سام 6 از بالاي كاناپي من رد شد هواپيما لرزيد در همين زمان من در وسط نيروهاي عراقي تعدادي از اين خانه هاي متحرك را ديدم ناخودآگاه مثل اينكه بمن الهام شد با اينكه هدف زدن تانكهاي دشمن بود ولي اين خانه ها را هدف گرفتم و دقيق زدم درست ساعت شش ونيم صبح بود پس از انجام ماموريت معجزه آسا به پايگاه برگشتم در گزارشم نوشتم كه تعدادي خانه متحرك را زدم روز بعد از اطاق ويژه اطلاع دادند كه به خلعتبري بگوئيد ديدت عالي بوده زماني كه آنجا را زدي چهل و هشت افسر عاليرتبه و دو ژنرال عراقي در داخل اين خانه ها بوده اند و بدرك واصل شده اند... و ما رميت و لكن الله رمي ... خدا را شكر كردم .
    جنگيدن ما را خسته نمي كند زجر ما از عدم هم آهنگي در ابتداي جنگ بود كه بحمدالله برطرف شده يكروز شهيد آيه الله بهشتي به گردان خلبانها آمده بود متاسفانه من بايشان پرخاش كردم گفتم من از سياست چيزي نمي دانم اينقدر ميدانم كه آقاي بني صدر تقصير همه ناهماهنگي ها را بگردن شما مي گذارد من نمي دانم بني صدر چه ميخواهد و شما چه مي خواهيد من عمل مي خواهم من نيرو مي خواهم من در ازاي فداكاري بچه ها نيرو ميخواهم كه وقتي نيروهاي عراق را مي زنيم اقلا نيروئي در زمين باشد تا مانع پيشروي مجدد آنها شود تا كي با فانتوم بايد به جنگ تانك و نيروي پياده برويم شهيد بهشتي با متانت خاص خودش گفت تاريخ قضاوت خواهد كرد كه ما حق مي گوئيم يا آقاي بني صدر و امروز مي بينيم بهشتي ها با خون خود سند حقانيت خود را به ملت ارائه دادند و بني صدرها به دريوزگي ارباب پناه برده و سرشان در آخور حاميان صدام است . يادم هست يكروز بني صدر قبل از پرواز در حاليكه برايش خيلي بي ارزش جلوه مي كرد از من پرسيد كجا را مي خواهيد بزنيد گفتم اطراف خرمشهر گفت شما يكهفته صبر كنيد نيروهاي ما ميرسد يك هفته سه ماه شد نيروهاي رزمنده ما تا آخرين قطره خونشان جلو نيروهاي عراقي مقاومت كردند ولي نيروي پشتيباني كننده نرسيد و خرمشهر سقوط كرد. ما هر پنج دقيقه يكبار نيروهاي عراقي را بمباران مي كرديم ژنرالي كه در فتح المبين اسير شده بود مي گفت بين خرمشهر تا شلمچه سه لشگر براي جبران بمباران هوائي مستقر كرده بوديم پشت سرهم پايگاه دزفول را بمباران ميكرد بوشهر را ميزد همدان را ميزد خلبانان هميشه در حال انجام ماموريت بودند و درست هر پنج دقيقه يكبار نيروهاي عراقي متجاوز را بمباران ميكردند.

    حسين با احساسات خارق العاده اي از مردم حرف ميزد و ميگفت اگر ارزشمندتر از جانم هديه اي داشتم حتما باين مردم خوب تقديم مي كردم و بالاخره اينكار را كرد و در يك درگيري نابرابر هوائي پس از اينكه هواپيماهاي پيشرفته عراقي را سرنگون كرد هدف موشك دور برد هواپيماي دشمن قرار گرفت و بدن پاره پاره اش را همچون رهبر و الگويش حسين ابن علي عليه السلام به عنوان سند افتخاري باين امت هميشه بيدار تقديم داشت و پيكرش در ميان انبوه كثيري از مردم منطقه كه مي گفتند تاكنون در منطقه سابقه نداشته طبق وصيت خودش در قلعه ميرزاكوچك خان دفن گرديد تا آنگونه كه خود ميخواست روحش نيز پاسدار مرز و بوم وطن اسلاميمان باشد.

     


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:, :: 22:59 :: نويسنده : AliReza&Nader

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ناوشکن سهند و آدرس ghorobesahand.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 58
بازدید کل : 3415
تعداد مطالب : 48
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1